شنبه، دی ۵

ملال، تکرار و نابه‌هنگامی


این نوشته پیش‌تر، در نشریه‌ی فیلمخانه (شماره‌ی ١٣؛ تابستان ١٣٩٤) به چاپ رسیده است.

ملال، تکرار و نابه‌هنگامی
مروری بر مادام بوده‌ی متبسم ساخته‌ی ژرمن دولاک
نوشته‌ی آیین فروتن

در دهه‌ی بیستِ پُرهیاهو، سیمای رازآلود زنی در میانِ جمعِ پُرشورترین سینماگرانِ آوانگارد فرانسوی به چشم می‌خورد: ژرمن دولاک. سینماگری که نامش توامانِ گره‌خورده است با بسیاری چیزها: یک نظریه‌پرداز سینمایی، نخستین سینماگرِ فمینیست، کارگردانِ یکی از نخستین فیلم‌های سوررئال تاریخِ سینما (صدف و مردِ روحانی  [1928])، از پیشگامانِ سینمای مولف (که در مصاحبه‌ای با نشریه‌ی Mon Ciné اعلام داشت: «کارگردان بایستی فیلمنامه‌نویس باشد یا فیلمنامه‌نویس، کارگردان»)؛ ولی شاید مهم‌تر از همه‌ی این‌ها سویه‌های تئوریکی باشد که دولاک از خلال فیلم‌هایی که می‌ساخت و متن‌هایی که می‌نوشت سعی در صورت‌بندی و بسط آن داشت، فیلم‌ها و آرایی که احتمالاً به بهترین شکل کلیت خود را در همان تعبیری متجلی می‌کنند که خود دولاک آن را بکار می‌برد، به مثابه‌ی غایت و بلندنظری هنرمندانه: «سینمای تام» ؛ سینمایی آزاد و رها در ناب‌ترین حالت ممکن خود.

در رهگذر رسیدن به این «سینمای تام» (1) ــ سینمایی که از وابستگی‌ به هنرهای دیگر منفک شده باشد ــ دولاک با اجتناب از دستاوردهای عظیم تکنیکیِ آبل گانس (تدوین و ضرب‌آهنگ سریع و نماهای خارق‌العاده)، با اتکا به دستاوردهای اولیه‌ی خود و الگوهای سوبژکتیو و رتوریکِ سینماییِ مشخصاً لویی دلوک (با بهره‌گیری از تکنیک‌های متنوعی همچون دیزالو، برهم‌نمایی، حرکت آهسته، لحظاتی استفاده از دوربین روی دست) و بارزتر از همه الگوهای نامعمول برای تدوین تداومی، به نقطه‌ی عطف بارز و متمایزی در کارنامه‌اش دست‌می‌یابد: مادام بوده‌ی متبسم (1923). در کنارِ بلندپروازی‌های تکنیکال و زبانِ حماسیِ گانس، شاعرانگیِ توام با ابهامِ اپشتاین یا حتی تجربیاتِ غریب و پیچیده‌ی لربیه، متاثر از آرت‌دکو لربیه، و سرزندگی و طنازی‌های کلر، سادگی و پیراستگیِ سبکیِ دولاک با این فیلم به اوجِ خود می‌رسد.

در اینجا، در این بُرش تقریبیِ ٤٠ دقیقه‌ای، شاهدِ دو روز و یک شب از ملال و سرخوردگیِ زندگی زناشوییِ مادام بوده هستیم. ولی فیلم پیشنهادی از نگریستن به بسیاری چیزهاست: به تماشا نشستنِ ژست‌ها و خُرده‌ژست‌های فیگورها، دست‌هایی که گویی مرکز ثقل قاب‌ می‌شوند (دست‌های پیشا-برسونی؟)، حرکاتِ آرام و گام‌زدن‌های محتضرانه‌ی مادام در خانه، امتدادهای‌ ماتِ نگاه‌اش، مجموعه‌ای از همنشینی و بافتارِ درخشش‌ نور بر سطح آب و بازتاب‌ چهره در آینه، هارمونیزاسیونِ حیرت‌انگیز میان سطوح روشن و نورانی قاب و لایه‌های سیاه‌فام؛ تمامی این‌ها بدل به قطعات و پاره‌هایی از امپرسیون‌هایی آنی، لحظه‌ای و گذرا می‌گردند، پارامترهایی جزئی که کلیت تصویر سینماتوگرافیک را برمی‌سازند و رابطه‌ای درون ماندگار در خود و در نسبت با حس‌یافت‌هایی که برمی‌انگیزند، ایجاد می‌کنند‌. هر تصویرِ فیلم با اتکا به یک یا چند امپرسیونِ اینچنینی برساخته می‌شود، و هرنما از طریقِ همنشینیِ این تصاویر ممکن می‌گردد؛ و به راستی چه تبیینی بهتر از آن آینه‌ی سه لته‌ای که مادام بوده‌ی بی‌تبسم دربرابرِ آن می‌نشیند و موهایش را شانه می‌زند؟ و همین‌جا، کمی درنگ کنیم که یادمان نرود که حضورِ اشیا در این فیلم ــ متاثر از آثار لویی دلوک مانند تب (١٩٢٠) ــ یکی از آن بسیار چیزهاست که نظاره‌ی دقیق را طلب می‌کند، چرا که هر شی حاضر در فیلم هر آن قادر است هویتی تکین به خود بگیرد: گلدان، تپانچه، مجله، آینه، یا حتی تقویمِ روی دیوار.

دولاک، در مادام بوده‌ی متبسم، تصاویرِ خود را باظرافت در میانه‌ی دو قطبِ مادام و موسیو بوده صورت‌بندی می‌کند. در یک‌سمت مادام بوده قرار دارد: یک شکنندگیِ زنانه، رنجور، ماتم‌زده و گویی در سکرات (خواهربزرگِ ژاندارکِ درایر؟)؛ مادام بوده، زنی است اهل موسیقی و ادب، بارقه‌ای پرظرافت، سُکرآور و پُرکشش؛ یک رویابین. که قادر است به مددِ نیروی تخیل و تصور «نبودِ» مردِ تنیس‌بازِ درون عکس مجله را تجسد بخشد و در دسترس قراردهد. و اما در مقابل‌اش موسیو بوده حضور دارد: یک بدویت و نخراشیدگیِ مردانه، ‌بی‌فرهنگی و عدم ذوق هنری، با حالات و اطوارِ اغراق‌آمیز (با بازی‌ اکسپرسیونیستی)؛ بنگریم که دولاک تمامی این ویژگی‌ها را چطور از خلال تقابل مداوم موسیو بوده با همسرش، بر آن بازی تکرار، مضحک و توامان تلخِ تپانچه بنامی‌نهد، و بنگریم که حضور آقای بوده، در همان شب تنهایی و ملال همسرش، در سالن نمایش چگونه همه‌ی این‌ها را تقویت می‌کند: از طریق ولع تماشای بازیگر زنِ آن، همان که در رویایی که موسیو بوده در خواب می‌بیند، «بود»اش یکسره چیزی است موهوم، غیرواقعی و خارج از دسترس. و به همه‌ی این‌ها حضور کوتاه خدمتکار خانه و نحوه‌ی احضارِ تصویر شوهرش را هم اضافه کنیم، که سویه‌های سرزنده‌ی حیاتِ زناشویی کارگری دربرابر عدم‌رضایت و ملال زندگی زناشویی بورژوایی را نیز ترسیم کرده باشیم.


ملالِ مادام بوده (این نیای ژان دیلمانِ شانتال آکرمن) بی‌تردید عنصرِ هم‌ارزِ دیگری را نیز در پی دارد: تکرار. در مادام بوده‌ی متبسم، همه چیز در یک آمد و رفتِ مداوم و پیوسته در قسمی از تکرار درمیانه‌ی یک‌نواختیِ هرروزه به سرمی‌برد: گام‌زدن‌های خلسه‌وار و محتضرانه‌ی مادام بوده در خانه و رفتن به سمتِ پنجره، شوخیِ موسیو بوده با تپانچه (و فراموش نکنیم که همین تپانچه ناچیز چگونه روایت را تا انتها به پیش می‌راند و از آن مهم‌تر چگونه با قرارگرفتن گلوله در آن، درام به واسطه‌ی عنصر تعلیق مضاعف می‌شود؛ گویی پیش از آنکه هیچکاک بمب‌ساعتی معروف را زیر میز قراردهد، دولاک با تپانچه پُر در کشوی میز همین را انجام داده بود!)، حرکتِ عقربه‌ها و پاندولِ ساعت، تکان‌های ناقوسِ کلیسا، و بی‌شک گلدانِ تمثیلیِ روی میز که در کشمکشِ دائمیِ میان این زوج، جایگاهش تغییر می‌کند: موسیو بوده با تحکم و تحمیل آن را در مرکزِ میز می‌نشاند و مادام بوده با حساسیت و گاه حتی بی‌رمقی آن را به کناره‌ی میز می‌کشاند؛ و دقیقاً همین تمهیدِ ساده و بازیگوشانه‌ی گلدان، باظرافتِ هرچه تمام‌تر وجه تماتیک و فرمالِ فیلم و حتی ساختار آن را آشکار می‌کند: به واقع حرکتِ دائمیِ مادام بوده از دلِ خانه به سمتِ پنجره که مرز بینِ آن خانه و جایی دیگر در بیرون است، غیر از همین حرکتِ تکراریِ گلدان است؟ و همین تکرارها و رفت‌وآمدهای پیوسته است که ریتمِ درونِ تصاویر و میانِ تصاویر را شکل می‌بخشد.

«اندکی نا‌به‌هنگامی در میانه‌ی یکنواختیِ ناگذیرِ زمان»: این نه فقط یکی از معدود میان‌نویس‌های فیلم (دیالوگی از زبانِ موسیو بوده) که جان‌مایه‌ی این قطعه‌ی کوتاهِ سینمایی به شدتِ حسی و حسانیِ دولاک نیز هست. تپانچه در نهایت شلیک می‌شود، موسیو با دلهره همسرش را در آغوش می‌گیرد، ولی چهره‌ی بی‌حالت و نگاه مات مادام بوده از آغازی نو خبر نمی‌دهند، هرآنچه هست ادامه‌ی تکرارِ ملال است؛ دو آدمک‌ در پس‌زمینه سرشار از خوش‌حالی‌ ظاهر می‌شوند، پرده‌ی پایانی تئاتر پایین می‌آید ولی ابداً پایان‌ِ خوشی در کار نیست، پایان «مادام بوده‌ی متبسم» نه فقط تلخ توامان همراه است با کنایه‌ای نیشدار. فیلم همانطور که با برآمدنِ یک روز آغاز می‌گیرد با آغازِ روزی دیگر به پایانِ خود می‌رسد، یکی دیگر از همان تکرارها. و شاید از همین روست که در میانه‌ی تصاویرِ ملال و تکرارِ فیلم دولاک هر لحظه می‌توان در آستانه‌ی انتظارِ درخشش یک نابه‌هنگامی ماند؛ و در آشناترین امور، غریب‌ترین حس‌یافت‌ها را ردیابی کرد.

_________________________________________________
1 - Integral Cinema

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر