آنچه میخوانید گفتگوی اختصاصی من با سینماگر مولف روس، الکساندر سوکوروف است. این گفتگو در حاشیهی سیوچهارمین دورهی جشنوارهی جهانی فیلم فجر انجام شد، و پیشتر در روزنامهی «اعتماد» (شماره ٣٥٠٩؛ شنبه ٤ اردیبهشت ١٣٩٥) به چاپ رسیده است.
گفتگوی اختصاصی با الکساندر سوکوروف
آیین فروتن
آیین فروتن
حضور شما در ایران باعث خوشحالی است. هنوز فرصت تماشای تازهترین فیلمتان فرانکوفونیا را نداشتهام، ولی از قرار معلوم، با این فیلم باردیگر به مساله تاریخ پرداخته اید.
من هرگز مساله تاریخ را رها نکردهام چراکه هیچ چیز بدون حضور تاریخ وجود نخواهد داشت. همهی ما همواره در چارچوب تاریخی حضور داریم. نمیدانم که این چیز خوبی است یا بد، ولی به هرحال وضعیت به این منوال است.
اخیرا جایی از شما خواندم که برایتان سینما، برخلاف ادبیات و موسیقی، آنقدر گونهی هنری جدیای نیست. ولی شما پیشتر به سراغ اقتباسهای سینمایی از آثار ادبی مانند مادام بوواری یا فاوست رفتهاید. نظرتان دربارهی ارتباط میان سینما و ادبیات چیست؟
به نظرم ارتباط میان این دو باید تا جایی باشد که ادبیات را مختل نکند تا تماشاگر درک کند ادبیات بهترین جایگاه را دارد و سینما نه و برای مخاطب این مجال را فراهم آورد تا پس از تماشای فیلم برود و کتاب را بخواند. این یک ارتباط بسیار ساده است و هیچ جنبهی رازآمیزی ندارد.
میتوان گفت که یکی از شناختهشدهترین فیلمهایتان، کشتی نوح روسی است. شما تصمیم گرفتید که فیلم را صرفا با یک برداشت بگیرید: گویی که تاریخ امری پیوسته بدون هیچ وقفهای است. درباره فرانکوفونیا چه رویکردی اتخاذ کردید؟
تنها چیزی که فرانکوفونیا و کشتی روح روسی را با یکدیگر متحد میسازد، فقط مولف آن است. ولی از وجوه دیگر، این دو فیلم یکسره از همدیگر متفاوت هستند. به لحاظ موضوع متفاوتند: با قهرمانهایی متفاوت که برای مولف فیلم جذاب هستند ولی مولف این دو فیلم، فقط یک نفر است.
یکی از جنبههای دیگر فیلمهای شما، روابط میان اعضای خانواده است که گاهی ممکن است خصلتی کنایی داشته باشد. فیلم هایی نظیر پدر و پسر یا حتی الکساندرا که تصویری است از رابطهی یک مادربزرگ با نوه اش...
و همچنین فیلم مادر و پسر...
به نظرتان روابط خانوادگی و تاریخ، در آثارتان چگونه به یکدیگر پیوند مییابند؟
بسیار سوال جالبی است. پیش از هرچیز، هر خانوادهای یک تاریخ است و تجسمی از تاریخ. هر خانوادهای گذشتهی خودش را دارد، اکنون خود و نه لزوماً همواره آیندهای. همچنین زمان همهچیز را تحت پوشش قرار میدهد. ما درون پوستهای از زمان زندگی می کنیم و هرآنچه هستیم و داریم همین پوستهی زمانی است. فصلها تغییر میکنند. روزها از پس شبها میآیند. به دنیا میآییم، پیر میشویم و سرانجام میمیریم. همهی نیروی زندگیمان را از دست میدهیم. این سرشتِ زمان است و از دید من، زمان اصلیترین دشمن سینما است. همهچیز زمان است. متاسفانه!
حال که دربارهی خانواده و تاریخ گفتیم، به عنوان عضوی از خانوادهی سینمای روسیه و تاریخ آن، موقعیت خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
بازهم سوال جالبی پرسیدید. من یک کودک سرراهی هستم و یک فرزند ناخلف [می خندد]. گهگاه برخی افراد حتی از وجود من آگاه نیستند.
نظرتان دربارهی سینمای ایران و سینماگران ایرانی چیست. آیا کارگردان یا فیلم خاصی را دوست دارید؟
سینماگران ایرانی، یکی از قویترین گروههای سینمای جهان هستند با بلندپروازیها و ظرفیتهایی عظیم که چیزی از دیگران نمی گیرند و روی پای خودشان میایستند. این تضمینی است برای اینکه از ظرفیتهای هویت ملی خودشان بهره بگیرند و این مهم ترین مسالهای است که پیشرفت و توسعهی سینمای ایران را تضمین میکند. به طور مثال، سینمای امریکا فاقد هویت ملی است و این مساله ضمانتی برای عظمت آن نیست و کمکی به توسعهی سینمای امریکا نمی کند. پس اگر از من بپرسید که آیا سینمای امریکا آیندهای دارد؟ پاسخ من این است که: نه! مگر صرفاً در صورتی که سینماگران جوانی ظهور کنند. از اینرو ست که ایران حتماً باید سینمای بزرگی داشته باشد ولی ایالات متحده نه!
گفتید که برخی افراد حتی از وجود شما آگاه نیستند. به باورتان جشنوارههای سینمایی، مانند همین جشنوارهی فجر، تا چه اندازه قادر هستند در شناساندن شما و فیلم هایتان به مخاطب تاثیرگذار باشند؟
مهمترین مساله برای من، دیدن مردم است. من هرگز به ایران نیامده بودم و این رویای من بود که مردم اینجا را ببینم، چهره به چهره با شما دیدار کنم و صدایتان را بشنوم. تفاوتش با آنچه پیشتر تصور میکردم، جذاب است. فیلمهایم میتوانند بدون حضور من نیز اکران بشوند، این مساله برای من اهمیت خاصی ندارد. نکته مهم درباره جشنوارهها این است که کمک میکنند ما همدیگر را ملاقات کنیم. از این بابت سپاسگزارم.
پروژهی تازهای در دست دارید؟
به مرور داریم برایش برنامهریزی میکنیم، ولی پروژهای دربارهی جنگ جهانی دوم را شروع کردهایم که فرمی بسیار پیچیده و صناعی دارد. فیلمی در رابطه با ایتالیاییها، آلمانیها، انگلیسیها و روسها.
یک موضوع تاریخی.
میشود گفت در ارتباط با افراد ولی بر بستری تاریخی. فارغ از اینکه آدمهای فیلم تا چه اندازه افراد سرسختی هستند، مردم دربارهی آنها تصمیم خواهند گرفت.
شما همچنین سه فیلم دارید، مولوخ، تورس و خورشید که در قالب یک سهگانه به شخصیت های تاریخی پرداختهاید.
و همینطور فاوست. می توانید به عنوان یک سهگانه به آن بنگرید، ولی از یک منظر این شخصیتها یکسان هستند، با آنکه از زاویهای دیگر تفاوتهای خودشان را دارند. ولی به هرحال، از هرکجا آغاز کنید به فاوست خواهید رسید، مسیر هیتلر، لنین و امپراتور هیروهیتو همگی به فاوست ختم می شود.
منظورتان این است که تمام آنها، مانند فاوست، برای قدرت توسط شیطان وسوسه شدهاند؟
بله همه آنها شبیه به فاوست هستند ولی شیطانی در کار نیست. اینها همه زادهی شرارت بشر است و کار اشتباهی نیست که انسان از پس آن برنیاید. شیطان درونِ خود انسان است که خانه دارد.
بدین ترتیب با فاوست دیگر نمی توانیم در انتظار فیلم دیگری بر این سهگانه باشیم.
نه به نظرم این موضوع به پایان رسیده است.
بازگردیم به فرانکوفونیا، شما موزه لوور را به عنوان لوکیشن اصلی فیلم انتخاب کردید. پیش تر نیز برای کشتی نوح روسی، موزه آرمیتاژ را انتخاب کرده بودید و حال باردیگر در یک موزه به سرمیبریم.
اگر به این پرسشهای اساسی ادامه بدهید، ممکن است جوابی برایش نداشته باشم [میخندد]. بله، متوجهام در ارتباط با یک فرهنگ است و ما هیچچیز دیگری جز فرهنگ نداریم. فرهنگ مدام در دل سیاست جذب میشود و موزهها تنها چیزی هستند که میمانند، گونههای سیاسی مختلفی مانند سوسیالیسم و کاپیتالیسم در راستای عقایدشان نابودی به بار میآورند و فرهنگ تنها چیزی است که برایمان باقی میماند. همینطور موزهها!
این سوال را همچنین به این دلیل پرسیدم که برای مثال تارکوفسکی از آندری روبلف الهام می گیرد. برای شما پیشینهی هنرهای زیبا چقدر تاثیرگذار بوده است؟
به نظرم تارکوفسکی بیشتر متاثر از سینمای داوژنکو است و سپس از درون خودش دست به آفرینش میزند. در ارتباط با تارکوفسکی به نظرم الهامات او بیشتر از خود سینما می آیند و نه آندری روبلف، چون تارکوفسکی دلبستگیهای کلیسایی نداشت ولی تحت تاثیر شمایلنگاریهای باعظمت روسی بود و از آنها الهام می گرفت، شمایلنگاری روسی به لحاظ عاطفی همچون آثار دورهی رنسانس حیاتی هستند. به تازگی از موزهی هنرهای اسلامی در دوحهی قطر بازمیگردم که بخش عمدهی آن به آثار ایرانی اختصاص داشت که باشکوه بودند. بیهیچ شمایلی که صرفاً با اشکال انتزاعی ساده ترسیم شدهاند. برای مثال یک سطح سفید رنگ محض به همراه هارمونی [نقوش].
برای سوال آخر، از آنجا که شما از فرهنگی میآیید که از دیرباز تحت نفوذ نویسندگانی بزرگ همچون داستایوفسکی و تولستوی و سینماگرانی مانند یوگنی بائر، آیزنشتاین، ورتوف و دیگران بوده است، سینماگران جدید چگونه میتوانند به نگرشی شخصی دست یابند؟ به واسطهی تجربهی زندگی یا آشنایی با سینما؟
به صورت تصنعی نمیتوانید به آن برسید، با تظاهر به دست نمیآید. به یک نیروی ویژه فردی نیاز است. یک آمادگی است برای ایثار. اینکه حاضر باشید زندگیتان را فدا کنید تا به هدفتان برسید چراکه این تقدیر بشر است که برای دستیابی به چیزی ایثار کند.
به این معنا، اگر فردی خودش را از بسیاری چیزها منع کند به بسیاری چیزها میرسد. ولی متاسفانه، ساختن فیلم نیاز به مهارت و استادی دارد. حتی اگر یک هیولا درونِ خود دارید به او توجه کنید. خیلیها میآیند و میگویند «آه اجازه ندادند، نگذاشتند، برای همین شکست خوردم». مسخره است. بیایید و بسازید. چرا شکست خوردید؟ برای اینکه آماده نبودید.
این «ایثار»ی که میگویید، من را باردیگر به یاد فاوست انداخت.
نه چون در آن صورت، زندگیتان را میبازید و لحظاتی که میتوانستید داشته باشید را از دست میدهید و دیگر هرگز به دستش نمیآورید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر